جدول جو
جدول جو

معنی لیک لیک - جستجوی لغت در جدول جو

لیک لیک
صوتی برای جاکردن اردک ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لی لی
تصویر لی لی
(دخترانه)
ظریف و شکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یک یک
تصویر یک یک
یکی پس از دیگری، یکی یکی، تک تک، یکایک، یک به یک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش دسته جمعی در خارج از شهر
فرهنگ فارسی عمید
به خوبی، کاملاً، به کلی، یک باره:
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک،
مولوی،
گفت نادر چیز می خواهی ولیک
غافل از حکم خدایی نیک نیک،
مولوی،
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دور دور افتاده ای تو نیک نیک،
مولوی
لغت نامه دهخدا
آواز جنبش عقربک ساعت، حکایت صوت عقربه های ساعت، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)، آواز حرکت یکنواخت رقاصک یا پاندول ساعت و جز آن، تک تک
لغت نامه دهخدا
(لِلِ)
چرخی که نخ را بدان کلافه کنند (گناباد خراسان). ابزاری که بدان نخها را حلقه یا کلاوه کنند
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نام ترکی میوه ای است شبیه به دل گنجشک که دانه های ریزی شبیه به دانه های میوۀ توت دارد. رنگ رسیدۀ آن سرخ تیره و مزه اش ترش شیرین است و گیاهش به قدر شبری و زیاده ازآن. بویش به بوی گرمک و خربوزه مانند است. برگش مانند برگ گل سرخ است و ساقه اش اندکی خار دارد. گلش شبیه به پاپیجاک میباشد و مانند بنفشه گیاهش همیشه سبز است و در تنکابن آن را لپ دانه و در دیلم چمبل و در گیلان و مازندران خربوزه کا نامند و ابن تلمیذ، منچوتو نامیده است... چیک لک سرد و تر و مقوی است. دافع صفراو نیروبخش دماغ است. این گیاه در خواص مانند علیق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). چیگلک. رجوع به چیگلک شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
پاره پاره. (آنندراج) (جهانگیری). لخت لخت. (آنندراج). لشکه لشکه:
پر شد چو آژیری کنارم دیده تا بارید اشک
آژیر در ماهیتی یا خود جگر شد لشک لشک.
اسدی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که در خواندن مرغان خانگی استعمال کنند، (ناظم الاطباء)، حکایت صوت به هم خوردن دندانها یا تصور بهم خوردن استخوانهای بدن از سرما
لغت نامه دهخدا
نام آواز افتادن قطره های آب، حکایت صوت فروافتادن قطره ها، آواز فروافتادن قطره ها، حکایت صوت فروچکیدن قطره ها، (یادداشت مؤلف)، آواز مرغان، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ چِ)
صدای کفش های پاشنه خوابیده و نعلین به هنگام راه رفتن. چلک چلک. چلپ چلپ. صدای راه رفتن کسانی که نعلین و اقسام دیگر کفشهای پاشنه خوابیده به پادارند. صدای به زمین کشیدن پاشنه های کفش راحتی یا نعلین هنگام راه رفتن. و رجوع به چلک چلک و چلپ چلپ شود، صدای تخمه شکستن. صدایی که از پیاپی شکستن تخمۀ هندوانه و خربوزه و جز آن برخیزد. تلیک تلیک. چلک چلک. و رجوع به چلک چلک شود
لغت نامه دهخدا
رفتن جمعی به سفر یا گردش بطور دانگی که هر یک سهم هزینۀ خویش بدهد، سور دانگی در بیرون شهر، گردش دسته جمعی دانگی
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم، آواز عطسۀ پیاپی زکام زده، صوت عطسه های خرد آواز پی در پی، پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود کلام غیر فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای دارای پاهای بلند و گردن دراز و بالهای بزرگ و دم کوتاه از اکدی بلارج اچوپیل از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
صدای کفشهای پاشنه خوابیده و نعلین بهنگام راه رفتن، صدای تخمه شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
گردش دسته جمعی که هر کس سهم خود را از هزینه خود بدهد انگلیسی دانگی دانگانه توژی توشی غذا خوردن و گردش دسته جمعی که هر فرد سهم خود را می پردازد دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
آواز عطسه پیاپی زکام زده، پیک پیک عطسه کردن حکایت صوت عطسه های پیاپی زکام زده پیک و پیک. یا پیک پیک عطسه کردن، عطسه های پیاپی خرد آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشک لشک
تصویر لشک لشک
پاره پاره، لخت لخت پاره پاره لخت لخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشک لشک
تصویر لشک لشک
((لَ. لَ))
پاره پاره، لخت لخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیک نیک
تصویر پیک نیک
گردش و تفریح دسته جمعی در بیرون شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جیک جیک
تصویر جیک جیک
آواز مرغان، سخنی که فهمیده نشود، کلام غیرفصیح
فرهنگ فارسی معین
تفریح، تفرج، گردش، گشت، هواخوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهسته آهسته
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای فراخواندن اردک
فرهنگ گویش مازندرانی
رعشه و لرزش در اثر سرما، لرز شدید بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای راه رفتن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
التماس کردن، با تضرع و ناله از چیزی نالیدن، گزگز پا در اثر
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای فرو ریختن قطرات آب
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، صدای جوجه ی پرندگان، ساکت، آرام، صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی
آرام آرام، صوتی برای فراخواندن پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، (صدای جوجه ی پرندگان در شب) ، صدای آرام، صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی